لباسها سخن میگویند
متن پیش رو از وبسایت «موسیقی ما» برداشت شده است. برای خواندن مقاله کامل تر اینجا را کلیک کنید
موسیقی ما – محسن ظهوری: شانزدهم آذرماه سال 1388، دانشگاه هنر اصفهان، کنسرت موسیقی «لباسخوانی» توسط گروه «نوژانِ نو» روی صحنه میرود؛ گروهی به سرپرستی «بابک رجبی»، که با سازهایی چون سهتار، زیپ، کمانِ حلاجی، ویولنسل، کوزه، دف و تنبک کنسرتی را در هفت قطعه اجرا میکنند؛ کنسرتی در دستگاه بیات اصفهان، با اشعاری عاشقانه. تا اینجا همهچیز همانگونهای به نظر میرسد که تاکنون بوده، اما اینطور نیست، این کنسرت، اجرایی متفاوت در موسیقی سنتی ایران است. لباسخوانی، کنسرتی است دراماتیک و عاشقانه، با اشعار امروزی در دستگاهی قدیمی.
کنسرتی با اجرا و شعرهایی متفاوت؛ شعرهایی که معشوق را نه در دنیای می و عرفان و ماورا، که در همین دنیای عینی خودمان، در ایران امروز توصیف میکند. لباسخوانی، جان بخشیدن به لباس است؛ لباسی که منتظر آمدن و وصال با معشوق است. لباسی که بر تن اوست و او لحظهای از کنار دیدهی ما میگذرد، و ما لباسهایی قرار گرفته در ویترین، که در انتظار نگاه اوئیم. لباسخوانی به لباس جان میدهد و از ورای آن معشوق را توصیف میکند؛ همان معشوق ازلی و ابدی را، اما اینبار از زبان روسری، آستین، دامن و پیرهن؛ لباسهایی متعلق به دنیای امروز ایران.
لباسهای لباسخوانی، هر کدام حکایتی دارند، حکایتشان هم روایت حسرت و دل بستن به معشوق است؛ همان حکایت معروفی که در سرتاسر ادبیات و موسیقی ایران روایت شده. اما معشوق لباسخوانی، نه جام باده به کف دارد و نه برای عاشق رقصی و چرخی میزند. او حتی به شیوه برخی موسیقیهای تلفیقی چند سال گذشته، نعره نمیزند و کارهای خارقالعاده انجام نمیدهد. او همان معشوق است که تنها، خیال تکان روسریاش در باد تصویر و خیسی آستینی از اشک و حسرت دامنی و شلواری بر تنش روایت میشود.
همهچیز در دنیای خود ما شکل میگیرد، اما معشوق لباسخوانی هنوز همان معشوق دیرینه مانده است، همان معشوقی که بارها در دستگاه بیات اصفهان روایت شده است؛ همان معشوق رازآمیز و بیبدیل، معشوق غمافزای ادبیات ایران که دوباره در فضای موسیقی ایرانی جان تازه و امروزی میگیرد.
درباره «لباسخوانی»
کنسرت موسیقی لباسخوانی، با قطعه ویترین آغاز میشود که شعر آن را «علی اسدالهی» سروده است. این قطعه راوی داستانی است که تا آخرین قطعه لحظه به لحظه آن را میشنویم. در این قطعه روایتی است از زبان لباسهایی در پشت ویترین؛ پیرهنی که دوست دارد بر تنی زار بزند و شلواری که میخواهد بر پای برود تا «تا با یک پایم، پایت / و با پای دیگرم / صدای مین را در میان بگذاری». آنها در پشت ویترین هستند و در آخر هم همین را بهترین گزینه میدانند: « اما نه! / بهتر است همین که هستم، باشم / و تو به من نگاهی بیندازی و بروی»
قطعه دوم «روسریخوانی» است با شعری از «محسن آزادی». در این قطعه روسری است که به معشوق جان میدهد. همه با هم میخوانند «خیال روسرویات مثل باد میبردم» تا مخاطب هم در میان توصیف لباسهای امروزی، پیوندی دوباره با معشوق کهن برقرار کند. این قطعه با شعر بسیار زیبا و اجرای خوب گروه و بهخصوص صدای بینظیر «سارا حمیدی»، یکی از بهترین قطعات این کنسرت است.
قطعه سوم «آستینخوانی» است که با دکلمه شعر مشهور «احمد شاملو» آغاز میشود؛ اینکه هیچ جانداری، قناری و کرکس و کوسه، همچنان انسان زندگی نمیکنند؛ چرا که تنها انسان است «که جامه به تن داشت / و آستینش از اشک تَر بود.»
همین کلمه، آستین، دوباره ما را راهی ادامه روایت در لباسخوانی میکند. این قطعه آوازی است و «رسول آزادوار» شعری از «یوسف خوشنظر» را میخواند؛ «همیشه چشم ترم یار آستینم بود / به هر بهانه خریدار آستینم بود»
قطعه چهارم گل سرسبد کنسرت است به نام «پیرهنخوانی» با شعری از «علیرضا بدیع»؛ روایتی از یک پیرهن در ویترین لباسفروشی، که در حال پیرتر شدن است؛ «تمام البسهی پشت شیشه معتقدند / که بس که بیسروپایم، شبیه پیرهنم / شبیه پیرهنم» اما این پیرهن پیر هنوز امید به آمدن معشوق دارد. میداند که «شبی تو میرسی از پشت پنجشنبهی بعد / نگاه میکنی از پشت ویترین به تنم» باقی این ماجرای شیرین را باید خودتان بشنوید که با اجرای این گروه بسیار شنیدنی است. به خصوص صدای بالا و زیبای سارا حمیدی.
از بابک رجبی درباره او سئوال کردم، اینکه چطور سارا حمیدی را برای این کنسرت انتخاب کرد؛ «برای اجرای کاری پژوهشی درباره عدم یا محدودیت تکنیک، تست صدا میگرفتم که سارا هم شرکت کرد. سارا دو سال پیش برای تحصیل در زمینه موسیقی به فرانسه رفت.»
قطعه پنجم «دامنخوانی» است با شعری از «مهدی جهاندار»؛ شعری که انگار لباسهای درون ویترین برای کسی میخوانند که لحظهای از کنار ویترین رد شده و همه را عاشق کرده است: «ای روسریات سِت شده با ناخنات آبی / چشمان نَه دریا شدهی روشنات آبی / دریایی و دریایی و دریایی و دریا / ای دامنات ای دامنات ای دامنات آبی»
شاعر قطعه ششم که «روسری آبی» نام دارد، مرحوم «غلامرضا بروسان» است. راوی این قطعه بیشتر آدمیزاد است تا لباس؛ «روسری آبی دلم را عاق کن / با نگاهی طاقتم را طاق کن / تا برایت سبز باشم سبز سبز / سمت پاییز دلم اطراق کن» یا «نگو باد میآید کمی دلواپسم / ماه را بر چادرت سنجاق کن» به همین دلیل هم این قطعه با اینکه درباره روسری آبی است، اما وصله ناجوری از نظر روایت در کنسرت است. این موضوع را با خود بابک رجبی در میان گذاشتم و او هم پذیرفت: «بله، روسری آبی قطعهای شخصی بود؛ مسئلهای شخصی بین من و شأن نزول آن.»
قطعه آخر «کت» نام دارد. قطعهای بیکلام و بیساز که فقط با صدای حنجره شکل گرفته و به آن «کاپلا» میگویند. این قطعه در دستگاه موسیقی ایرانی نیست و از لحاظ فرم و اجرا با تمام کنسرت متفاوت است. بابک رجبی درباره این قطعه میگوید: «کت، تشخصی دارد که نمیشد آن را در دستگاه موسیقی سنتی ایران اجرا کرد. به عمد کاپلا را برایش در نظر گرفتم تا با کل کنسرت متفاوت باشد. در انتهای کنسرت همه سازها را زمین میگذارند، میایستند و این قطعه را با حنجره اجرا میکنند.»
تولید دیویدی تصویری کنسرت لباسخوانی در دانشگاه که پس از عدم صدور مجوز توسط اداره ارشاد تهران در سال نود بصورت زیرزمینی بین مردم پخش شد و با استقبال خوبی مواجه شد و زان پس بخشهایی از آن در کانال یوتوب بابک رجبی بصورت آنلان در دسترس علاقهمندان قرار داده شد که در زمان خود بازدید قابل ملاحظهای داشت.